نویسنده محمد رضا صرامی

بينش كشميري

مثنوي‌هاي وي عبارت‌اند از:

بينش ابصار A/ شور خيال B/ گل دسته C/ رشته گوهر D/ گنج روان E

بينش ابصار

بسـم‌الله الرّحمـن الرحيـم /  گل بن برجستـه‌ي باغ نعيـم

شور خيال

خداوندا ز شـور دل خرابم /  نمك پرورده‌ چـون مرغ كبابم

گل دسته

گل دسته‌ي بوستان توحيد / حمد است به چشم صاحب ديد

رشته گوهر

نتّوان يافت در خزينه شاه / «رشته‌ي گوهر» ي چو بسم الله

گنج روان

به نامي كه عالم گلستان اوست / به گنج روان فلك شان اوست

(منظومه‌هاي فارسي – دكتر محمدعلي خزانه‌دارلو – انتشارات روزنه – چاپ اوّل ، زمستان 1375 صص 185 و 186)

صرفي كشميري

ملّا يعقوب شريف كشميري متخلص به صرفي پنج مثنوي دارد: مسلك الاخيار A/ وامق و عذرا B/ ليلي و مجنون C/ مقامات مرشد D/ مغازي النّبي E

صرفي اولين شاعر پارسي‌گوي كشميري است كه خمسه در مقابل نظامي گفته است و از نظر شعر فارسي در كشمير مقام نظامي در ايران را دارد.

 

مسلك‌الاخيار

بسـم‌الله الرّحمـن الرّحيـم  /  سـر خط منشـور عطاي عميـم

وامق و عذرا

خداونداحجاب از پيش بگشاي/ به مشتاقان جمال خويش بنماي

ليلي و مجنون

در خاتـمه‌ي سخـن طـرازي /  تاريخ تو « شرح عشـق‌بازي »

مقامات مرشد

سال تاريخ ختم اين نامه / خواستم تا نويسدش خامه

گفت با بنده طبع نادره گو / از «مقامات راه پير» بجو

 

مغازي‌النّبي

خدايا خدايي مسلم تراست / خداوندي هر دو عالم تراست

تويي آفريننده‌ي كاينات /  تو قيّوم كونين و قايم به ذات

(منظومه‌ي فارسي- دكتر محمدعلي خزانه‌دار لو- انتشارات روزنه – چاپ اول: زمستان 1375 ص368 تا 370)

شهاب ترشيزي

مثنوي‌هاي ميرزا عبدالله خان عبارت‌اند از:

يوسف و زليخا B/ خسرو و شيرين D/ بهرام‌نامه E/ ملحدنامه E/ قصه حاجي رحيم F

يوسف و زليخا

به نام آن كه اين ديوان دل‌كش/ شد از پرگار تقـديرش منّقش

خداوندي كه دفترهاي مكتوم / به كلك قدرت او گشته مرقوم

نگـه‌داري كه بي پاس و طلايه /  كند حفظ سپهـر هفت پايه

توانايي كه وقـت حكـم‌راني /  از او دور است عجـز و ناتواني

ازل  را يـاد  نه  از  مطلـع  او  /   ابد را كـار نه با مقطـع  او

خسرو و شيرين

درّة التّاج نامه نام خداي / كاسمـان و زمين از اوست به پاي

بهرام‌نامه

يكـي روز از  روزهـاي بهـار  /   به  هامـون خراميـد  بهـر شكـار

چو هر سو پي گور و نخچير و غرم/ گشاده عنان رخش را كرد گرم

به پيش آمدش تند گوري دمان /  چو تيري كه گردد رها از كمان

شهنشه كيـاني كمان برگرفت /  نشـان از سرين وي اندر گرفـت

چـو از تيـر آزاد بگشـاد شست  /   به دنباله‌ي گـور تا  برنشسـت

ز دنبالـه بگذشت سوفـار و  پر  /   برآورد  از سينـه پيكـانش  سر

جهـان‌دار را بوديش در ركـاب /  كنيـزي  فروزنده چـون آفتاب

سمن پيكري گل‌رخي فتنه نام / به كردار، پخته ، به گفتار،خام

ملحدنامه

ستايش مرآن را كه چرخ بلند/ به انجم بياراست بي چون وچند

به  گـردش درآورد  اجـرام  را  /  ز اجـرام  برداشـت آرام  را

فـرزونده‌ نوري چو عكسي در آب /  فكند اندر آيينه‌ي آفتـاب

برانگيخت صنعتش ز يك مشت خاك/ گهرهاي تابان و دُرهاي پاك

 

قصّه‌ي حاجي رحيم

حمد شاهـي را كه ايوان سپهـر / كرد نورافشـان ز شمع ماه و مهـر

پادشاهي بي‌نياز از هر چه هست/پادشاهان پيش او چون خاك پست

هستـي او از  مقـام ريب دور /  قدرت او  همچـو  هستي بي قصـور

آن كه گرداننده‌ي هفت اختر است/ ذاتش از وهم و خرد بالاتر است

(منظومه‌هاي فارسي – دكترمحمدعلي خزانه‌دارلو- انتشارات روزنه- چاپ اول: زمستان 1375 ص 345 تا 351 )

كاتبي ترشيزي نيشابوري

مثنوي هاي شمس الدين محمد بن عبدالله متخلص به كاتبي عبارت‌اند از : گلشن ابرارA /مجمع البحرين ، ناظر و منظور ، ناصر و منصورAو / F ده باب ، ده نامه ، تجنيسات /B سي نامه ، محب و محبوب B/ دل ربا E

گلشن ابرار

بسّم الله الرّحمن الرحيم  /  تاج كلام است و كلام قديم

مجمع البحرين

ناظر و منظور – ناصر ومنصور ( ذوبحرين )

اي شده از قدرت تو ماه و طين / لوحه‌ي ديباچه‌ي دنيا و دين

ديده‌ي دل روشن از انوار توست/ مخزن گل گلشن از اسرار توست

راحـت دل ريش تو كم راحتي  /  نعمـت درويش تو كم  نعمتـي

قـوّت عقـل همـه  معقوليـان /  صحّـت  نقل  همـه  منقوليـان

حقّه‌ي دين پرگهر از جود توست/ نخله‌ي جان پرثمر از جود توست

ده باب

ده نامه – تجنيسات

اي به رحمت در دو عالم كارساز / جمله عالم را به رحمت كار ساز

اي كه هستي گم رهان را ره‌نماي/ كرده‌ام ره گم به لطفم ره‌نماي

دفتـر لوح و  قلـم  را كاتبـي  /  خط عفـوي كش به لـوح كاتبـي

نيست جز تو قبله‌ي حاجت روا / هست از تو جمـله را حاجـت روا

قاضي الحاجاتي و روزي رسان/ نيست حاجت گفتنت روزي رسان

رحمـت  توست  باشـد دل نـواز  /  رحمتـي  فرمـا  و  دل نـواز

نام شاعران :

تا به كي كاتبي از قيل و قال / حال چون باشد كه باشي نيك فال

از نيشابوري تو چون عطّار باش / دايم از عطر سخـن عطّار باش

در معاني كوش چون مولاي روم/ تا شوي شاه ري و مولاي روم

شاعـر آن كاو  چـو  فردوسـي بود /  قابل  انعـام  فردوسـي  بود

اخترت را صد ره از سعـدي بود / آخرت تحويل چون سعـدي بود

گر دهي داد سخن را چون كمال / غير نقصانت نباشد زان كمـال

ختم قرآن به از اين چون حافظت / ختم كن حق باد يار و حافظت

اي دل معشـوق جوي عشـق باز / عشق بازي تا تواني عشـق باز

ازازل چون عشقت آمد دوست دار/ تا ابد چون عاشقانش دوست دار

معشوقه شاه مصر:

بود شاه مصر را شكّر لبي / از عزيزي داشت چون شكّر لبي

گل رخي شمشاد بالايي خوشي / داشت چون شمشاد بالايي خوشي

حسن را زلف كرش سر فتنه بود / زو بسي كس را كه در سر فتنه بود

هر كه ديدي روي او رفتي ز خويش / ياد از بيگانه آوردي ز خويش

چون نمودي روي رنگين آن نگار / چهره‌ها كردي به خون دل نگار

شد يكي مجنـون آن آرام جان / صبـر دل رفت از برش و آرام جان

گاه دل مي‌داد و گه جان مي‌‌سپرد / رحمتش با جان و دل با آن سپرد

بـود روزي خستـه در آن ره‌گـذار /  دل‌بَرش انداخـت بر آن ره‌گـذار

بود آن گل‌چهـره بر يك باد پاي /  كاو به رفتـن داشتـي از باد پاي

عاشقـش گفتـا ز غم بي چـاره‌ام /  چـاره‌ام ساز و ممـان بي‌چاره‌ام

گفت جـر مـرگت نباشـد چاره ساز /  از براي مـردن خود چاره سـاز

گفـت كاي آييـن تو عاشق كشـي /  باد تيغـت تيز در عاشـق كشي

اين بگفت وداد اندرپاش جان/ اين چنين ريزي اي دل اندر پاش جان

ديد چون معشوق كان حيـران نماند / خويش در كار او حيـران بماند

گفت اي مسكين تو راحالت چه بود/ عاقبت ديدي زمن حالت چه بود

عاشق جان داده آمد در حديـث / گفت نشنيـدي كه آمد در حديـث

سركه در عشـق بتان آمد شهيد /  باشد آن در عالم شاهـي شهيـد

جان ديگر كاو كه ميرم پيش تو/ زان كه تا جان رفت ميرم پيش تو

دايمـاً دل شـاد باد آن سينـه چاك / كزغم دل‌دار دارد سينـه چاك

جان براي تحفه‌ي جانان بود/ جان به جانان چون رسدحال آن بود

كاتبـي چون يار جان جـويد به ناز /  صد نيـاز آر و  به نـاز او بنـاز

سي نامه / محب و محبوب

ايا در مـزرع گيتـي چو خوشـه /  ز داس ابـروي من گيـر گوشـه

خيال كج مبند اي مرد مشتاق / كزين سرگشتگي شد طاقتم طاق

كه گفتست در ره سوداي من پيچ/ حجاب از حاجبانم نيستت هيچ

خيالي بستـه‌اي اي شـوخ كج رو /  مبارك باد بر مجنـون مه نـو

اگر گويي كه من بالا نشينـم / نخواهم كِت به چشم از دور بينـم

وگر گويي كه هستم طاق گـردون / ز بار غصّـه سازم قامتت نون

اگر گويي به قد همچـون كمـانم / تنت بر آتش سوزان نشـانم

خمش ار زان كه بنشيني به ماْواي / ترا بالاي چشم ما بود جاي

هـواداري  مـردم  سود نبـود /  ز سـوداي چنيـن به  بود نبـود

ترا گفتم مبـر از عاشقـي نام /  دگر مفـرست سويم هيچ پيغـام

دل ربا

به نام خدايي كه صنعتگر است / نگارنده‌ي گونه گون پيكر است

پديد آوريدست يزدان پاك / چنين آدمي را به يك مشـت خاك

به ما عقل و هوش وخرد داد بيش/كه باشيم اشرف ز هرگاه بيش

( منظومه‌هاي فارسي – دكتر محمد علي خزانه دار لو –انتشارات روزنه –چاپ اول : زمستان 1375 ص 482 تا 491 )

روح الامين شهرستاني

مير محمد امين مير جمله شهرستاني اصفهاني متخلص به روح الامين

مثنوي‌هاي وي عبارت‌انداز:

مطمع الانظارA / خسرو و شيرين B / جواهر نامه B / ليلي و مجنون C / بهرام نامه ، فلك البروج ، آسمان هشتم D

مطمع الانظار

بسّـم  الله  الرّحمـن  الرحيـم   /    مطلـع  آيات  كلام  حكيـم

فاتح گنج سخـن آمد نخسـت / هر چه نه با اوست نباشـد درست

خيرسخن راچه به‌جاي سر است/هرچه نه پايين وي است ابتراست

سـر نرسـاند چـو به پايش سخـن / بشمـرش افتـاده جـدا از بدن

هرچه دراين خانه‌ي شش دربه پاست/ ازكم و از بيش زنام خداست

خسرو و شيرين

خـداوندا به عشقـم راه پيمـاي /  دري بر رويم از تاْييد بگشـاي

زبانم را شهادت گوي خود كن/ رخم را از دو عالم سوي خود كن

بده باغ حياتم را ز عشق آب / كه مرگ از وي گريزد همچو سيماب

چو طورم شمع دل پر نور گردان / به عشقم در جهان مشهور گردان

به سر بر نه چنان از عشقم افسـر / كه نبود در خور آن چرخ اخضـر

جواهرنامه

جواهـرنامه ای ایدون که گفتـم /  دری از معـدن الماس سفتـم

نپنداری که کاری سرسری شد/جهان همچون دکان جوهری شد

کنون شیرین کنم کام و دهان را / ز نی شکّر کنـم کلک بیان را

ليلی و مجنون

ای قادر بی شریک و انبـاز / خاک از تو شده سپهـر اعجاز

ای نام تو مطلـع هر امید /  سرلوح کتاب توست خورشیـد

ای داده ودیعه عشق چون روز/ دل را که سراسر آمده سوز

ای تاج نهنـده بر سر خاک /  روشنگـر شمـع  بزم  ادراک

ای داده زآتش آب آن روی/ کاب خضرم از اوست در جوی

بهرام نامه

فلک البروج / آسمان هشتم

ای روان آفـرین دل آرای / وی خرد را به خویش راه نمـای

ای سبب ساز و کارساز همه / وی روان بخش و دل نواز همه

ره بر عقـل و منشی شب و روز / شمع انجم در انجمـن افروز

عالم و قادر و ودود و حکیـم / هادی و ناصر و شکور و حلیـم

سنگ سیراب کن به شعله ی نور/ چاشنی بخش شیره ی انگور

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص283 تا 290 )