مثنوی های ادب فارسی3
نویسنده محمد رضا صرامی
بينش كشميري
مثنويهاي وي عبارتاند از:
بينش ابصار A/ شور خيال B/ گل دسته C/ رشته گوهر D/ گنج روان E
بينش ابصار
بسـمالله الرّحمـن الرحيـم / گل بن برجستـهي باغ نعيـم
شور خيال
خداوندا ز شـور دل خرابم / نمك پرورده چـون مرغ كبابم
گل دسته
گل دستهي بوستان توحيد / حمد است به چشم صاحب ديد
رشته گوهر
نتّوان يافت در خزينه شاه / «رشتهي گوهر» ي چو بسم الله
گنج روان
به نامي كه عالم گلستان اوست / به گنج روان فلك شان اوست
(منظومههاي فارسي – دكتر محمدعلي خزانهدارلو – انتشارات روزنه – چاپ اوّل ، زمستان 1375 صص 185 و 186)
صرفي كشميري
ملّا يعقوب شريف كشميري متخلص به صرفي پنج مثنوي دارد: مسلك الاخيار A/ وامق و عذرا B/ ليلي و مجنون C/ مقامات مرشد D/ مغازي النّبي E
صرفي اولين شاعر پارسيگوي كشميري است كه خمسه در مقابل نظامي گفته است و از نظر شعر فارسي در كشمير مقام نظامي در ايران را دارد.
مسلكالاخيار
بسـمالله الرّحمـن الرّحيـم / سـر خط منشـور عطاي عميـم
وامق و عذرا
خداونداحجاب از پيش بگشاي/ به مشتاقان جمال خويش بنماي
ليلي و مجنون
در خاتـمهي سخـن طـرازي / تاريخ تو « شرح عشـقبازي »
مقامات مرشد
سال تاريخ ختم اين نامه / خواستم تا نويسدش خامه
گفت با بنده طبع نادره گو / از «مقامات راه پير» بجو
مغازيالنّبي
خدايا خدايي مسلم تراست / خداوندي هر دو عالم تراست
تويي آفرينندهي كاينات / تو قيّوم كونين و قايم به ذات
(منظومهي فارسي- دكتر محمدعلي خزانهدار لو- انتشارات روزنه – چاپ اول: زمستان 1375 ص368 تا 370)
شهاب ترشيزي
مثنويهاي ميرزا عبدالله خان عبارتاند از:
يوسف و زليخا B/ خسرو و شيرين D/ بهرامنامه E/ ملحدنامه E/ قصه حاجي رحيم F
يوسف و زليخا
به نام آن كه اين ديوان دلكش/ شد از پرگار تقـديرش منّقش
خداوندي كه دفترهاي مكتوم / به كلك قدرت او گشته مرقوم
نگـهداري كه بي پاس و طلايه / كند حفظ سپهـر هفت پايه
توانايي كه وقـت حكـمراني / از او دور است عجـز و ناتواني
ازل را يـاد نه از مطلـع او / ابد را كـار نه با مقطـع او
خسرو و شيرين
درّة التّاج نامه نام خداي / كاسمـان و زمين از اوست به پاي
بهرامنامه
يكـي روز از روزهـاي بهـار / به هامـون خراميـد بهـر شكـار
چو هر سو پي گور و نخچير و غرم/ گشاده عنان رخش را كرد گرم
به پيش آمدش تند گوري دمان / چو تيري كه گردد رها از كمان
شهنشه كيـاني كمان برگرفت / نشـان از سرين وي اندر گرفـت
چـو از تيـر آزاد بگشـاد شست / به دنبالهي گـور تا برنشسـت
ز دنبالـه بگذشت سوفـار و پر / برآورد از سينـه پيكـانش سر
جهـاندار را بوديش در ركـاب / كنيـزي فروزنده چـون آفتاب
سمن پيكري گلرخي فتنه نام / به كردار، پخته ، به گفتار،خام
ملحدنامه
ستايش مرآن را كه چرخ بلند/ به انجم بياراست بي چون وچند
به گـردش درآورد اجـرام را / ز اجـرام برداشـت آرام را
فـرزونده نوري چو عكسي در آب / فكند اندر آيينهي آفتـاب
برانگيخت صنعتش ز يك مشت خاك/ گهرهاي تابان و دُرهاي پاك
قصّهي حاجي رحيم
حمد شاهـي را كه ايوان سپهـر / كرد نورافشـان ز شمع ماه و مهـر
پادشاهي بينياز از هر چه هست/پادشاهان پيش او چون خاك پست
هستـي او از مقـام ريب دور / قدرت او همچـو هستي بي قصـور
آن كه گردانندهي هفت اختر است/ ذاتش از وهم و خرد بالاتر است
(منظومههاي فارسي – دكترمحمدعلي خزانهدارلو- انتشارات روزنه- چاپ اول: زمستان 1375 ص 345 تا 351 )
كاتبي ترشيزي نيشابوري
مثنوي هاي شمس الدين محمد بن عبدالله متخلص به كاتبي عبارتاند از : گلشن ابرارA /مجمع البحرين ، ناظر و منظور ، ناصر و منصورAو / F ده باب ، ده نامه ، تجنيسات /B سي نامه ، محب و محبوب B/ دل ربا E
گلشن ابرار
بسّم الله الرّحمن الرحيم / تاج كلام است و كلام قديم
مجمع البحرين
ناظر و منظور – ناصر ومنصور ( ذوبحرين )
اي شده از قدرت تو ماه و طين / لوحهي ديباچهي دنيا و دين
ديدهي دل روشن از انوار توست/ مخزن گل گلشن از اسرار توست
راحـت دل ريش تو كم راحتي / نعمـت درويش تو كم نعمتـي
قـوّت عقـل همـه معقوليـان / صحّـت نقل همـه منقوليـان
حقّهي دين پرگهر از جود توست/ نخلهي جان پرثمر از جود توست
ده باب
ده نامه – تجنيسات
اي به رحمت در دو عالم كارساز / جمله عالم را به رحمت كار ساز
اي كه هستي گم رهان را رهنماي/ كردهام ره گم به لطفم رهنماي
دفتـر لوح و قلـم را كاتبـي / خط عفـوي كش به لـوح كاتبـي
نيست جز تو قبلهي حاجت روا / هست از تو جمـله را حاجـت روا
قاضي الحاجاتي و روزي رسان/ نيست حاجت گفتنت روزي رسان
رحمـت توست باشـد دل نـواز / رحمتـي فرمـا و دل نـواز
نام شاعران :
تا به كي كاتبي از قيل و قال / حال چون باشد كه باشي نيك فال
از نيشابوري تو چون عطّار باش / دايم از عطر سخـن عطّار باش
در معاني كوش چون مولاي روم/ تا شوي شاه ري و مولاي روم
شاعـر آن كاو چـو فردوسـي بود / قابل انعـام فردوسـي بود
اخترت را صد ره از سعـدي بود / آخرت تحويل چون سعـدي بود
گر دهي داد سخن را چون كمال / غير نقصانت نباشد زان كمـال
ختم قرآن به از اين چون حافظت / ختم كن حق باد يار و حافظت
اي دل معشـوق جوي عشـق باز / عشق بازي تا تواني عشـق باز
ازازل چون عشقت آمد دوست دار/ تا ابد چون عاشقانش دوست دار
معشوقه شاه مصر:
بود شاه مصر را شكّر لبي / از عزيزي داشت چون شكّر لبي
گل رخي شمشاد بالايي خوشي / داشت چون شمشاد بالايي خوشي
حسن را زلف كرش سر فتنه بود / زو بسي كس را كه در سر فتنه بود
هر كه ديدي روي او رفتي ز خويش / ياد از بيگانه آوردي ز خويش
چون نمودي روي رنگين آن نگار / چهرهها كردي به خون دل نگار
شد يكي مجنـون آن آرام جان / صبـر دل رفت از برش و آرام جان
گاه دل ميداد و گه جان ميسپرد / رحمتش با جان و دل با آن سپرد
بـود روزي خستـه در آن رهگـذار / دلبَرش انداخـت بر آن رهگـذار
بود آن گلچهـره بر يك باد پاي / كاو به رفتـن داشتـي از باد پاي
عاشقـش گفتـا ز غم بي چـارهام / چـارهام ساز و ممـان بيچارهام
گفت جـر مـرگت نباشـد چاره ساز / از براي مـردن خود چاره سـاز
گفـت كاي آييـن تو عاشق كشـي / باد تيغـت تيز در عاشـق كشي
اين بگفت وداد اندرپاش جان/ اين چنين ريزي اي دل اندر پاش جان
ديد چون معشوق كان حيـران نماند / خويش در كار او حيـران بماند
گفت اي مسكين تو راحالت چه بود/ عاقبت ديدي زمن حالت چه بود
عاشق جان داده آمد در حديـث / گفت نشنيـدي كه آمد در حديـث
سركه در عشـق بتان آمد شهيد / باشد آن در عالم شاهـي شهيـد
جان ديگر كاو كه ميرم پيش تو/ زان كه تا جان رفت ميرم پيش تو
دايمـاً دل شـاد باد آن سينـه چاك / كزغم دلدار دارد سينـه چاك
جان براي تحفهي جانان بود/ جان به جانان چون رسدحال آن بود
كاتبـي چون يار جان جـويد به ناز / صد نيـاز آر و به نـاز او بنـاز
سي نامه / محب و محبوب
ايا در مـزرع گيتـي چو خوشـه / ز داس ابـروي من گيـر گوشـه
خيال كج مبند اي مرد مشتاق / كزين سرگشتگي شد طاقتم طاق
كه گفتست در ره سوداي من پيچ/ حجاب از حاجبانم نيستت هيچ
خيالي بستـهاي اي شـوخ كج رو / مبارك باد بر مجنـون مه نـو
اگر گويي كه من بالا نشينـم / نخواهم كِت به چشم از دور بينـم
وگر گويي كه هستم طاق گـردون / ز بار غصّـه سازم قامتت نون
اگر گويي به قد همچـون كمـانم / تنت بر آتش سوزان نشـانم
خمش ار زان كه بنشيني به ماْواي / ترا بالاي چشم ما بود جاي
هـواداري مـردم سود نبـود / ز سـوداي چنيـن به بود نبـود
ترا گفتم مبـر از عاشقـي نام / دگر مفـرست سويم هيچ پيغـام
دل ربا
به نام خدايي كه صنعتگر است / نگارندهي گونه گون پيكر است
پديد آوريدست يزدان پاك / چنين آدمي را به يك مشـت خاك
به ما عقل و هوش وخرد داد بيش/كه باشيم اشرف ز هرگاه بيش
( منظومههاي فارسي – دكتر محمد علي خزانه دار لو –انتشارات روزنه –چاپ اول : زمستان 1375 ص 482 تا 491 )
روح الامين شهرستاني
مير محمد امين مير جمله شهرستاني اصفهاني متخلص به روح الامين
مثنويهاي وي عبارتانداز:
مطمع الانظارA / خسرو و شيرين B / جواهر نامه B / ليلي و مجنون C / بهرام نامه ، فلك البروج ، آسمان هشتم D
مطمع الانظار
بسّـم الله الرّحمـن الرحيـم / مطلـع آيات كلام حكيـم
فاتح گنج سخـن آمد نخسـت / هر چه نه با اوست نباشـد درست
خيرسخن راچه بهجاي سر است/هرچه نه پايين وي است ابتراست
سـر نرسـاند چـو به پايش سخـن / بشمـرش افتـاده جـدا از بدن
هرچه دراين خانهي شش دربه پاست/ ازكم و از بيش زنام خداست
خسرو و شيرين
خـداوندا به عشقـم راه پيمـاي / دري بر رويم از تاْييد بگشـاي
زبانم را شهادت گوي خود كن/ رخم را از دو عالم سوي خود كن
بده باغ حياتم را ز عشق آب / كه مرگ از وي گريزد همچو سيماب
چو طورم شمع دل پر نور گردان / به عشقم در جهان مشهور گردان
به سر بر نه چنان از عشقم افسـر / كه نبود در خور آن چرخ اخضـر
جواهرنامه
جواهـرنامه ای ایدون که گفتـم / دری از معـدن الماس سفتـم
نپنداری که کاری سرسری شد/جهان همچون دکان جوهری شد
کنون شیرین کنم کام و دهان را / ز نی شکّر کنـم کلک بیان را
ليلی و مجنون
ای قادر بی شریک و انبـاز / خاک از تو شده سپهـر اعجاز
ای نام تو مطلـع هر امید / سرلوح کتاب توست خورشیـد
ای داده ودیعه عشق چون روز/ دل را که سراسر آمده سوز
ای تاج نهنـده بر سر خاک / روشنگـر شمـع بزم ادراک
ای داده زآتش آب آن روی/ کاب خضرم از اوست در جوی
بهرام نامه
فلک البروج / آسمان هشتم
ای روان آفـرین دل آرای / وی خرد را به خویش راه نمـای
ای سبب ساز و کارساز همه / وی روان بخش و دل نواز همه
ره بر عقـل و منشی شب و روز / شمع انجم در انجمـن افروز
عالم و قادر و ودود و حکیـم / هادی و ناصر و شکور و حلیـم
سنگ سیراب کن به شعله ی نور/ چاشنی بخش شیره ی انگور
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص283 تا 290 )