شعری از منوچهر آتشی
اين ابرهاي سوخته ی سوگوار
تابوت آفتاب را به كجا مي برند ؟
اين بادهاي تشنه هار و حريص وار
دنبال آبگون سراب كدام باغ
پاي حصارهاي افق سينه مي درند ؟
اكنون درخت لخت كوير
پايان نااميدي
و آغاز خستگي كدامين مسافر است ؟
مرغان رهگذر
مرگ كدام قاصد گمگشته را
از جاده هاي پرت به قريه مي آورند ؟
اي شب ! به من بگو
اكنون ستاره ها
نجواگران مرثيه عشق كيستند
هنگام عصر بر سر ديوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا مي گريستند ؟
تابوت آفتاب را به كجا مي برند ؟
اين بادهاي تشنه هار و حريص وار
دنبال آبگون سراب كدام باغ
پاي حصارهاي افق سينه مي درند ؟
اكنون درخت لخت كوير
پايان نااميدي
و آغاز خستگي كدامين مسافر است ؟
مرغان رهگذر
مرگ كدام قاصد گمگشته را
از جاده هاي پرت به قريه مي آورند ؟
اي شب ! به من بگو
اكنون ستاره ها
نجواگران مرثيه عشق كيستند
هنگام عصر بر سر ديوار باغ ما
باز آن دو مرغ خسته چرا مي گريستند ؟
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 18:45 توسط سیما صادقیان
|