مثنوی های ادب فارسی4
ابجدی هندی
مثنوی های میرمحمداسماعیل ملک الشّعرا عبارتاند از:
زبده الافکار A / مودّت نامه B / راغب و مرغوب C/ انورنامه /D معظم نامه E
زبده الافکار
افسـر فهـرست کتاب قـدیم / بسـم الله الرحمـن الرّحیـم
باغ سخن را که بهار است سبز/ از خط آن لاله عذار است سبز
جمله جهان پرتو مصباح اوست/ باغ فلک بستهی مفتاح اوست
طرفه کلیـدی که خزائن در او / مخـزن خلّاق و ما کـن در او
نظم حروفش که به خود با هم اند / راست کن مثنوی عالم اند
مودّت نامه
خـداوندا منوّر کن ضمیرم / بخندان چون چمن خاک خمیـرم
در رحمـت به رویـم بازگـردان / زبانـم را کلیـد راز گـردان
زسوزعشق روشن کن چراغم / گلستان کن دل ازگلهای داغم
دماغم گرم کن از بادهی شوق/ بکش رختم به سوی جاده شوق
راغب و مرغوب
اي نام تو حـرز جان عالـم / حمـد تو بود زمان عالـم
دركنه تو عقل را جگر چاك/ افكنده سم ازسمند ادراك
صنـع تو برون ز دانـش ما / نايد به خيـال بينـش ما
افلاك ز حكم توست گردان / سيّـاره يكـي ز رهنوردان
انورنامه
خدايـا تويـي شـاه فـرمانروا / تويي آفريننـدهي ماسـوا
تويي كاسمان را بلندي دهي / به عرش برين ارجمندي دهي
كواكب ز نور تو افروخت شمع/ ظهور تو هرجا برآراست جمع
ملـك را تو تسبيح آموختـي / ز پاكي قبا در برش دوختـي
زمين را تويي آب وعزّت دهي/ كه از اطلس سبزكسوت دهي
چراغ گهر درشبستان سنگ/ تو افروختي همچو مينا ز رنگ
معظمنامه
به نام خداوند كون و مكان / نگارندهي صورت انس و جان
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص123 تا 130)
عبدي بيك شيرازي – نويدي
به تقليد از نظامي سه خمسه سرود، بدين ترتيب:
خمسه اوّل
مظهر اسرار A/جام جمشيديB / مجنون و ليلي C/ هفت اختر D/ آيين اسكندري E
خمسه دوم
جوهر فرد A/ انوار تجلّي B/ دفتر درد D/ خزائن الملكوت D/ فردوس العارفين E
خمسه سوم
روضة الصّفات A/ دوحة الازهارB/ جنّة الاثمار C/ زينة الاوراق D/ صحيفة الاخلاص E
علاوه بر سه خمسه، مثنويهاي زير را نيز سروده است:
مناظره رياحين و ورد E/ سلامان و ابسال F
مظهر اسرار
بسـمالله الرحمـن الرحيـم / حـرف امـن است ز ديو رجيـم
مطلـع ديباچهي جاه و جـلال / مظهـر اسـرار جمال و كمـال
فاتحهي وحي الهي است اين/ خطبهي ديباچهي شاهي است اين
نفحهي انس است ز باغ بهشت/ طرّهي حور است معنبر سرشت
فاتحـهي نظـم كلام كـريم / رابطـهي نامـهي حيّ قـديم
دوحهي هر هشـت بهشت برين / لوحهي هر چـار كتاب مبين
جام جمشيدي
خداوندا حجاب از پيش بگشاي / نويدي را جمال خويش بنمـاي
دلـي ده تا رضـايت را بجـويد / زباني تا ثنايـت را بگويـد
زجام عشـق خود بيهوشيـم ده / ز ذكر غيـر خود خاموشيـم ده
به جان گر زنده ام نايد به كاري / به عشقم زندگاني بخش باري
دراين ظلمت كه گرراه است وگر چاه/ نشايد فرق كرد ازچاه تا راه
مجنون و ليلي
اي دل ازتو به دل درجنون باز/ مجنون توعاشقانه جان باز
اي روشنـي چـراغ دلها / وي از تو شكفتـه باغ دلهـا
اي از خط دل بـران آفـاق / انشا كن سرنوشـت عشّـاق
اي از لب دل بـران نوخيـز / در سنگ فكنـده آتش تيـز
هفت اختر
اي زعشق تو پاي دل درگل/ وز نسيمت شكفته غنچهي دل
آبدار از تو لعـل دلداران / وز تو خونيـن دل جگـرخـواران
از تو شد زلف مهوشان طراز / چون شب عاشقان سياه و دراز
تابنـاك از تو روي دلداران / خوابنـاك از تو بخت بيـداران
آيين اسكندري
جهـان آفرينا الاهي تراست / به ملـك جهـان پادشـاهي تراست
زهستي تو هست بالا و پست/ تو هستي و هستي ده هرچه هست
نه جسمي نه جوهرچه گويد كسي/ فزوني تو، ازهرچه گويد كسي
جوهر فرد
بسـمالله الرحمـن الرحيـم / هـادي عقـل است به ملك قديم
مطلـع وحي است به حسـن بيان / سرّ ازل يافته مقطـع به آن
فاتحهي فايحهي ايزدي است /لايحهي لامعهي سرمدي است
خطبهي وي رتبهي روحاني است / فاتحهي نامهي رباني است
خزائن ملكوت
هفتخزانه/ سبعه عبدي شيرازي
انّ اولـي الشّـروع بسـم الله / اَبتـدي بسمـه و احـمـدُ له
ابتـدا ميكنـم به نام خداي / كه به معنـي مراست راهنمـاي
هسـت الله اعظـم الاسمـا / كه به آن قائـم است ارض و سمـا
هركه اين لفظ را به قدر شناخت/ رخش ازلفظ سوي معني تاخت
تا كـس از لفـظ او نيـابد كـام / مـركب معنيـش نگـردد رام
فردوسالعارفين / بوستان خيال
به زودي كه فردوس من شددرست/ دوم روز بوداز ربيع نخست
نوشتم به امـداد مشكين مـداد / مرين خاتمـه بر ورق با مـراد
چو گسترد كلكم ظلال جلال / فلك يافت تاريخ نظم «ظلال»
«انوار تجلي» و «دفتر درد» در باكو نگهداري ميشود.
روضةالصّفات
بر گل اين باغ سعادت طراز / بلبل انديشه چو شد نغمه ساز
نام خـدا بود نخستيتن نوا / كامـد از آن بلبـل شيـرين ادا
زآيينهي طبع به حسن بيان/ گشت قلم، طوطي الحمد خوان
دوحةالازهار
به نام آن كه برحسب ارادت / مطرّا ساخت گلـزار سعادت
روان فرمود آب از نهر اقبال / وزان باغ سعادت كرد پرحال
جنةالاثمار
آغـاز به نام ايـزد پاك / داننـدهي سرّ ماعرفنـاك
ديباچهنگار نامه ي جود / فهرست طراز بود و نابود
خورشيـد فروز اوج امكان / نوباوهرسان باغ احسان
نقّاش صحيفههاي هستي / رسّام رسوم حقپرستي
زينةالاوراق
اي ز نـام تو زينـت اوراق / وي تو معمتـار اين بلنـد اوراق
هستي و هستي اي وهستي ده / بزم جان را چـراغ هستي نه
هركجا نشئهي وجودي هست/ هرچه را بودي و نمودي هست
با وجـودت وجتود او معتدوم / لاف صاحـب وجوديش معلـوم
احـد واجبالـوجود تويي / آن وجودي كه هسـت و بود تويـي
صحيفه اخلاص
لكالحمـد يا ارحمالرّاحمين / نگارندهي آسمـان و زميـن
به الباب معني صحايف طراز / ز ارباب اخلاص ننهفته راز
گل ولاله پيوندبستان صبح/صفابخش صحن خيابان صبح
فـرازندهي صحـن زنگـارفام / برآرندهي آسمـاني خيـام
منظرهي رياحين و ورد
رياحين كه دل را ز تو برده اند/ گياهي دو سه خشك و پژمردهاند
فروعاند اينها و اصل است خاك / بكن دل ز نقش فروعات پاك
بشـو خاك چـون شد لقب خاكيـت / كه زآلودگي به بود پاكيـت
همي خاك ميشو به راه كسان/كز ايشان رسد فيض ني از خسان
كه تا جسم هركس نگرديد خاك / نگـرديد زآلودگي جمـله پاك
طريقـي فراپيشگيـر و رهـي / همـي رو كه از قيـد هستـي رهي
خلاصي اگر خواهي از كشمكش/ يكي پاي در دامن خويش كش
بكن دل زناپاك و روكن به دوست/كه هر چيز راجمله مرجع بدوست
سلامان و ابسال
اي گرفتار غمت هر جا دلي است / بندهي عشق تو هرجا مقبلـي است
دل به اندوهت گرفتار است و بس / مقبلان را عشق تو كار است و بس
دل كه نبود از غمت مست و خراب / سنگ از او صد بار بهتر در حساب
حسـن تو پيـرايهبخش آب و گل / عشق تو سـرمايهبخـش آب و گل
عقـل و هوش عاشقـان يغمـاي تو / در دل اهـل صفـا سـوداي تو
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص397 تا 418)
اهلي شيرازي
اهلي شيرازي (م942هـ.) از او دو مثنوي باقي مانده است. سحر حلال A و F / شمع و پروانه B
سحر حلال
سه صنعت مهم در اين مثنوي است: ذوقافيتين، ذوبحرين و جناس
مثنوي سحر حلال با اين ابيات شروع مي شود :
اي همه عالم بر تو بيشكوه / رفعت خاك در تو بيش كوه
نام تو زان بر سر ديـوان بود / كاتش بال و پر ديـوان بود
شد به تو دفترِ جان، نامزد / نام تو خود سكـهي آن نام زد
شمع و پروانه
ابيات آغازين اين مثنوي چنين است:
به نام آن كه مـا را از عنـايت / دهد پـروانهي شمع هـدايت
رگ جان را دهد چون شمع روشن/ غذاي زندگي از پهلوي تن
دليل و ره نمـاي مقبلان است / چراغ خاطر روشـن دلان است
اين دو مثنوي در ديوان اهلي شيرازي موجود است و در سال 1344 هـ . شـ . در تهران به تصحيح حامد ربّاني به چاپ رسيده است.
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص 160)
شيخمحسن فاني كشميري
مثنويهاي وي عبارتاند از:
مصدرالآثار A/ راز و نيازB/ ميخانهE
مصدرالآثار
اي تو سـزاوار منـاجات مـا / قفلگشـاي در حاجات ما
ما همـه موجـود ز بود توايم / ما همه پيـدا ز نمود توايـم
جزتوكه آورد برون گل زخاك/ جزتو كه زد پيرهن غنچه چاك
آينه از روي كه شـد رونما / شانه ز گيسـوي كه شد موگشـا
جعدشب ازسلسلهي موي كيست/ ماه نو ازجنبش ابروي كيست
راز و نياز / ناز و نياز
قبولش چون كنند اين شعرفهمان/ شود مشهور درايران و توران
در اندك مـدّتي از سرمهي آن / كند روشن سواد خود صفـاهان
به صائب هم دعـاي من رساند / كه قدر اين دعا او نيـك داند
نميآيد جز اين از من دعايش / كه دست اهل معنـي بود جايش
ميخانه
چرا نشكـند دل ز باد خزان / در اين فصل گل ميكند زعفران
درختان رسيدند درباغ مست/ چونرگس همه جام زرّين به دست
رخ شاهـدان چمـن گشت زرد / كه باد خـزان ميكشد آه سـرد
چرا ميكشد بلبل ازباغ رخت/ كم ازبرگ گل نيست برگ درخت
چنان كرده رنگيـن چمن را خزان / چراغان روز است كار خـزان
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص442 تا 444)
وحشي بافقي
مثنويهاي او عبارتاند از:
خلد برين A/ ناظر و منظور B/ فرهاد و شيرين B
خلد برين
خامـه برآورد صـداي حريـر / بلبلي از خلـد برين زد صفيـر
خلدبرين ساحت اين گلشن است/خامه دراو بلبل دستان زن است
بلبـل اين باغ ، پرآواز باد / دم به دمش زمـزمهاي تازه باد
طرفه رياضياست كه تا رستخيز / سبزه ي او را نبود برگ ريز
ز آب خضـر سر زده گلها در او / غنچـهگشا باد مسيحـا در او
ناظر و منظور
زهي نام تو سر ديوان هستي / ترا بر جمله هستي پيشدستي
زكان صنع كردي گوهري ساز/ وزان گوهر محيط هستي آغاز
به سويش ديدهي قدرت گشـادي / بناي آفرينش زو نهـادي
از او دُردي و صافي ساز كردي / زمين و آسمـان آغاز كـردي
فرهاد و شيرين
1070 بيت فرهاد و شيرين را وحشي، و دو قرن و نيم بعد 1251 بيت آن را وصال شيرازي و بعد از او هم 304 بيت آن را صابر شيرازي سرودهاند
حكايت :
به مجنـون گفت روزي عيبجويي / كه پيـدا كن به از ليلي نگـويي
كه ليلي گرچه درچشم تو حوري است / به هرجزوي زحسن او قصوري است
زحرف عيب جو مجنـون برآشفت / در آن آشفتگي خندان شد و گفـت
اگر در ديدهي مجنون نشيني/ به غير از خوبي ليلي نبيني
ابيات آغازين اين منظومه بسيار موثّر و از شهرت فراوان برخوردار است:
الاهي سينـهاي ده آتشافـروز / در آن سينه دلي وآن دل همـه سوز
هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست/دل افسرده غيرازآب وگل نيست
دلـم پرشعـله گردان سينـه پر دود / زبانـم كـن به گفتـن آتشآلود
كرامـت كن درونـي دردپرور / دلـي در وي بـرون درد و درون درد
به سوزي ده كلامـم را روايي / كز آن گرمـي ، كند آتش گـدايي
دلـم را داغ عشقـي بر جبيـن نه / زبانـم را بيـاني آتشيـن ده
سخـن كز سـوز دل تابـي ندارد / چكـد گر آب از او آبـي ندارد
دلي افسـرده دارم سخـت بينور / چراغـي زو به غايـت روشني دور
بـده گـرمي دل افسـردهام را / فـروزان كن چـراغ مـرده ام را
نـدارد راه فكـرم روشنـايي / ز لطفـت پرتـوي دارم گـدايي
اگر لطـف تو نبـود پرتوانـداز / كجـا فكر و كجـا گنجينـهي راز
ز گنـج راز در هر كنـج سينـه / نهـاده خـازن تو صـد دفينـه
ولي لطف تو گر نبود به صد رنج / پشيزي كس نيابد زآن همه گنج
چو در هر كنج صد گنجينه داري / نميخواهـم كه نوميدم گذاري
به راه اين اميـد پيچ در پيچ / مرا لطـف تو ميبايد دگر هيـچ
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص603 تا 607)
هلالي جغتايي
مثنويهاي او عبارتاند از:
صفاتالعاشقين B/ ليلي و مجنون C/ شاه و درويش، شاه و گدا D
صفاتالعاشقين
خـداوندا دري از غيب بگشاي / جمال شاهـد لاريب بنماي
به حمد خويش گويا كن زبانم / پر از شهد شهادت كن دهانم
كلامي بردلم خوان از ره گوش/كه چون آيد درون بيرون رود هوش
ليلي و مجنون
اي حسـن تو از صفـات بيرون / در عشق تو كائنـات مجنون
شاه و درويش / شاه و گدا
اي وجود تو اصل هر موجود / هستي و بوده اي و خواهي بود
صانع هر بلند وپست تويي / همه هيچ اند هر چه هست تويي
نقشبنـد صحيـفهي ازلي / يا وجـود قـديم لـم يزلي
مناقب اميرالمؤمنين(ع):
درّدرياي سرمد است علي/جانشين محمد است علي
اسـدالله سـرور غالب / شاه مـردان علـي ابوطالب
هركه با شيرحق زند پنجه/ پنجهي خويشتن كندرنجه
ساقي شيرگير سرمستان / زير دستش همه زبردستان
دركف انگشت او كليدي بود/ درخيبر به آن كليد گشود
وزسر ذوالفقار آن فيّاض/ رشتهي كفر را شده مقراض
زيب اين گلشن ازجمال علي است/گل اين باغ رنگ آل علي است
همه سرها فداي او بادا / همه شاهان گداي او بادا
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص624 تا 628)
بيدل
مثنويهاي عبدالقادر بيدل، عظيمآبادي عبارتاند از:
طلسم حيرت B/ طور معرفت،گلگشت حقيقتB/ عرفان D/ محيط اعظم E
طلسم حيرت
به نام آن كه دل كاشانهي اوست / نفس گرد متاع خانهي اوست
سراغش جاي ديگر رو ندارد / برون از خويش جست وجـو ندارد
طور معرفت / گلگشت حقيقت
طپش فرسود شوق ناله تمثال / ز تحريك نفس واميكند بال
كه خاموشي نواساز است امروز / غبار سرمه آواز است امـروز
ز«طور معرفت» معني سرايم/ به چندين كوه مينازد صدايم
ز «گلگشت حقيقت» تر زبانم / به صد منقار ميبالد بيـانم
عرفان
عشق ازمشت خاك آدم ريخت/آن قدرخونكه رنگ عالم ريخت
چيسـت آدم تجلّـي ادراك / يعني آن فهـم معنـي لولاك
احـديت بنـاي محكـم او / الْـف افتـاده علّـتِ دم او
دل او مغز اول و انجام / كه در او وحد و وحدت است تمام
محيط اعظم
خرد را كشم در نـم بيهشي / سخن را دهم غـوطه در خامشي
ببندم لب از گفت وگوي دويي / برون تازم از رنگ و بوي دويي
كنم صاف اسرار وحدت به جام / همه نشئهاي ميشوم والسلام
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص179 تا 185)
فيضي فياضي
خمسه ابوالفيضبن مبارك دكني متخلّص به فيضي عبارتاند از :
مركز ادوار A/ سليمان و بلقيسB/ نَل و دَمن C/ هفتكشور D/ اكبرنامه E
مثنويهاي ديگر وي : فتحنامه گجرات E/ رتن و پدم / زليخا
مركز ادوار / مرآةالقلوب
بسـم الله الرحمـن الرحيـم / گنـج ازل راست طلسم قـديم
گنـج ازل چيست كلام خـدا / مهـر ابد كـرده به نام خـدا
نقد دوكون است دراين مايه درج/ چار كتاب است دراين آيه درج
گنـج شناسنـدهي گنجينه سنـج / از اثر بـوي برد پي به گنـج
هان منشين يك نفس ازجستوجوي/ بوكه توهم يابي ازاين گنج بوي
سليمان و بلقيس
الاهي پردهي تقديس بگشاي/ سليمان مرا بلقيس بنماي
دل مـن با بتان آذري چنـد / سليماني گرفتـار پري چند
چنانم از بلنـدي در ده آواز / كه آيد هدهد شوقـم به پرواز
گره شد هفتدريا درگلويم/گشايش نيست ممكن تانگويم
وگررفتم كه بگـذارم مقابل / شكاف خـانه را با روزن دل
نل و دمن
اي در تك و پـوي تـو ز آغاز / عنقـاي نظر بلنـد پـرواز
فكر تو به دل، خيال بگداخت / اوج تو ز مرغ، بال بگداخت
دانا كه سخن به كنه او بست / بر كنگره، شعله، تار مو بست
اين ره كه حريف او قدم نيست / در نيروي تارك قلم نيست
اين مرحله گرچه دلنشين است/ هشداركه بادشآتشين است
فتح نامه گجرات
همان دم اهالي و حكّام شهر / كه در شهر بودند مشهور دهر
همهكرده آويزهي دست خويش/ كليد درگنج شاهان به پيش
رسيدنـد از سـر قـدم ساختـه / ز شـادي سراپاي نشناختـه
سر خـود نهـادند بر پاي شـاه / كه ماييم سر تا قدم در گنـاه
زعمري كه نگذشته دربندگي / به صد گونه داريم شرمندگي
رسيديم در خدمتت بندهوار / بجز بندگي ، بندگان را چه كار
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص461 تا 467)
غزّالي مشهدي
مثنويهاي او عبارتاند از:
نقش بديعA/ مرآةالصّفات A/ مشهد انوار A/ عاشق معشوق B
نقش بديع
از پـس اين پـردهي سيمـابگون / آن چه نبـاست نيامـد برون
هرسرمويي كه دراين رشته است/ ازسريك رشته جداگشته است
تانشوي خوارمشو خودپرست/هست به صدخوبي ما هركه هست
پاي عزيزان ز سر مـا به است / عيب كسان از هنـر ما به است
بيهنري زان شدهاي عيبجوي / بيهنـر البتـه بود عيبگوي
خاك دل آن روز كه ميبيختند / رشحهاي از عشق برآن بيختند
دل كه به آن رشحه غماندود شد / بود كبابي كه نمكسـود شد
ديدهيعاشق چودهدخون ناب/ هست همانخون كهچكد ازكباب
بي اثر مهرچه آب وچه گل/ بينمك عشق چه سنگ و چه دل
قلب سيه چند زني بر محـك / سنگ بود دل چو ندارد نمـك
بيت آغازين بديع:
بسـم اللهالرحمـنالرحيـم / نقـش بديع است ز كلك قديـم
مرآة الصّفات
آن كه قضاپيشروتير اوست/ قاف قدر حلقهي زهگيراوست
تاج ده تـارك روييـن تنان / سرشكـن گبـر قوي گـرد نان
شاه فلك مسند خورشيد رخش/ ملك ستاننده و اقليم بخش
گر بكشد تيغ جهان سوز را / قطع كند سلك شب و روز را
ور نخـورد مهـر وي از جام او / تيغ شود موي بر انـدام او
سوي فلك گرفكند چشم كين/آب شودچرخ و رود در زمين
راي وي ازعقل جوان، پيرتر/ بخت وي ازصبح، جهانگيرتر
ابر حيـا كان كـرم بحر جود / تازه گل گلشـن چرخ كبـود
خسرو عادل دل جمشيد راي / اكبر غازي شه گيتي گشاي
باد در ايـن سقف برانگيختـه / تا به ابد ريختـه و بيختـه
گرد فنا بيختـه بر دشمنش / نقـد بقا ريخته در دامنش
مشهد انوار
پاكي دامان خودآن كس كه جست/دامن ازاين خاك به هفت آب شست
آن كـه در اين لوث نيـاورد تاب / ني كه به هفت آب به هفتـاد آب
ترسـم از اين گنبـد گرمابهگـون / از حدث خود جنـب آبي برون
خيـز غـزالي و قلـم تيـز كن / بحـر سخـن را گهـرانگيـز كن
پايه ي معنـي به ثريـا رسـان / كوكبـهي شعـر به شعـرا رسـان
هسـت جهـانگيرتر از مهـر و ماه / تيـغ زبان من و شمشيـر شاه
تا سخني سوي لب از جان رسد / جان به لب مرد سخـندان رسد
بس كه شدند از تو ضعيفـان دلير / گشت صف مورچه زنجيـر شير
عاشق و معشوق
دو آيينه است صنـع كبريا را / كه اندر وي توان ديدن خدا را
يكي آمـد جمـال بي نظيـران / يكي ديگـر دل پرنور پيـران
مراهست ازجوانان سينهاي ريش/ هميخواهم زپيران قسمت خويش
(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص436 تا 438)
ميرزامحمدصادق نامي اصفهاني