نویسنده محمد رضا صرامی

ابجدی هندی

مثنوی های میرمحمداسماعیل ملک الشّعرا عبارت‌اند از:

زبده الافکار A / مودّت نامه B / راغب و مرغوب C/ انورنامه /D معظم نامه E

 

زبده الافکار

افسـر فهـرست کتاب قـدیم   /   بسـم الله الرحمـن الرّحیـم

باغ سخن را که بهار است سبز/ از خط آن لاله عذار است سبز

جمله جهان پرتو مصباح اوست/ باغ فلک بسته‌ی مفتاح اوست

طرفه کلیـدی که خزائن در او /  مخـزن خلّاق و ما کـن در او

نظم حروفش که به خود با هم اند /  راست کن مثنوی عالم اند

مودّت نامه

خـداوندا منوّر کن ضمیرم / بخندان چون چمن خاک خمیـرم

در رحمـت  به رویـم  بازگـردان /  زبانـم را کلیـد راز گـردان

زسوزعشق روشن کن چراغم / گلستان کن دل ازگل‌های داغم

دماغم گرم کن از باده‌ی شوق/ بکش رختم به سوی جاده شوق

راغب و مرغوب

اي نام تو حـرز جان عالـم  /  حمـد تو بود زمان عالـم

دركنه تو عقل را جگر چاك/ افكنده سم ازسمند ادراك

صنـع تو برون ز دانـش ما /  نايد به خيـال بينـش ما

افلاك ز حكم توست گردان / سيّـاره يكـي ز ره‌نوردان

انورنامه

خدايـا تويـي  شـاه  فـرمان‌روا  /  تويي آفريننـده‌ي  ماسـوا

تويي كاسمان را بلندي دهي / به عرش برين ارجمندي دهي

كواكب ز نور تو افروخت شمع/ ظهور تو هرجا برآراست جمع

ملـك را تو تسبيح آموختـي  /  ز پاكي قبا در برش دوختـي

زمين را تويي آب وعزّت دهي/ كه از اطلس سبزكسوت دهي

چراغ گهر درشبستان سنگ/ تو افروختي همچو مينا ز رنگ

 

معظم‌نامه

به نام خداوند كون و مكان / نگارنده‌ي صورت انس و جان

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص123 تا 130)

عبدي بيك شيرازي – نويدي

به تقليد از نظامي سه خمسه سرود، بدين ترتيب:

خمسه اوّل

مظهر اسرار A/جام جمشيديB / مجنون و ليلي C/ هفت اختر D/ آيين اسكندري E

خمسه دوم

جوهر فرد A/ انوار تجلّي B/ دفتر درد D/ خزائن الملكوت D/ فردوس العارفين E

خمسه سوم

روضة الصّفات A/ دوحة الازهارB/ جنّة الاثمار C/ زينة الاوراق D/ صحيفة الاخلاص E

علاوه بر سه خمسه، مثنوي‌هاي زير را نيز سروده است:

مناظره رياحين و ورد E/ سلامان و ابسال F

مظهر اسرار

بسـم‌الله  الرحمـن  الرحيـم  /  حـرف امـن است ز ديو رجيـم

مطلـع ديباچه‌ي جاه  و جـلال /  مظهـر اسـرار جمال و كمـال

فاتحه‌ي وحي الهي است اين/ خطبه‌ي ديباچه‌ي شاهي است اين

نفحه‌ي انس است ز باغ بهشت/ طرّه‌ي حور است معنبر سرشت

فاتحـه‌ي نظـم كلام كـريم  /  رابطـه‌ي  نامـه‌ي  حيّ  قـديم

دوحه‌ي هر هشـت بهشت برين /  لوحه‌ي هر چـار كتاب مبين

جام جمشيدي

خداوندا حجاب از پيش بگشاي /  نويدي را جمال خويش بنمـاي

دلـي ده  تا رضـايت  را  بجـويد  /  زباني  تا  ثنايـت  را  بگويـد

زجام عشـق خود بي‌هوشيـم ده /  ز ذكر غيـر خود خاموشيـم ده

به جان گر زنده ام نايد به كاري /  به عشقم زندگاني بخش باري

دراين ظلمت كه گرراه است وگر چاه/ نشايد فرق كرد ازچاه تا راه

مجنون و ليلي

اي دل ازتو به دل درجنون باز/ مجنون توعاشقانه جان باز

اي روشنـي چـراغ دل‌ها  /  وي از تو شكفتـه باغ دل‌هـا

اي از خط دل بـران آفـاق /  انشا كن سرنوشـت عشّـاق

اي از لب دل بـران نوخيـز /  در سنگ فكنـده آتش تيـز

هفت اختر

اي زعشق تو پاي دل درگل/ وز نسيمت شكفته غنچه‌ي دل

آب‌دار از تو لعـل دل‌داران / وز تو خونيـن دل جگـرخـواران

از تو شد زلف مهوشان طراز / چون شب عاشقان سياه و دراز

تابنـاك از تو روي دل‌داران /  خوابنـاك از تو بخت بيـداران

آيين اسكندري

جهـان آفرينا الاهي تراست / به ملـك جهـان پادشـاهي تراست

زهستي تو هست بالا و پست/ تو هستي و هستي ده هرچه هست

نه جسمي نه جوهرچه گويد كسي/ فزوني تو، ازهرچه گويد كسي

جوهر فرد

بسـم‌الله الرحمـن الرحيـم /  هـادي عقـل است به ملك قديم

مطلـع وحي است به حسـن بيان / سرّ ازل يافته مقطـع به آن

فاتحه‌ي فايحه‌ي ايزدي است /لايحه‌ي لامعه‌ي سرمدي است

خطبه‌ي وي رتبه‌ي روحاني است / فاتحه‌ي نامه‌ي رباني است

خزائن ملكوت

هفت‌خزانه/ سبعه‌ عبدي شيرازي

انّ اولـي  الشّـروع  بسـم الله  /   اَبتـدي بسمـه و  احـمـدُ له

ابتـدا مي‌كنـم  به نام  خداي /  كه به معنـي مراست راه‌نمـاي

هسـت الله اعظـم الاسمـا / كه به آن قائـم است ارض و سمـا

هركه اين لفظ را به قدر شناخت/ رخش ازلفظ سوي معني تاخت

تا كـس از لفـظ او نيـابد كـام   /   مـركب معنيـش نگـردد رام

فردوس‌العارفين / بوستان خيال

به زودي كه فردوس من شددرست/ دوم روز بوداز ربيع نخست

نوشتم به امـداد مشكين مـداد /  مرين خاتمـه بر ورق با مـراد

چو گسترد كلكم ظلال جلال / فلك يافت تاريخ نظم «ظلال»

«انوار تجلي» و «دفتر درد» در باكو نگه‌داري مي‌شود.

روضة‌الصّفات

بر گل اين باغ سعادت طراز / بلبل انديشه چو شد نغمه ساز

نام خـدا بود نخستيتن نوا  /  كامـد از آن بلبـل شيـرين ادا

زآيينه‌ي طبع به حسن بيان/ گشت قلم، طوطي الحمد خوان

دوحة‌الازهار

به نام آن كه برحسب ارادت / مطرّا ساخت گلـزار سعادت

روان فرمود آب از نهر اقبال / وزان باغ سعادت كرد پرحال

جنة‌الاثمار

آغـاز به نام ايـزد پاك / داننـده‌ي سرّ ماعرفنـاك

ديباچه‌نگار نامه ي جود / فهرست طراز بود و نابود

خورشيـد فروز اوج امكان / نوباوه‌رسان باغ احسان

نقّاش صحيفه‌هاي هستي / رسّام رسوم حق‌پرستي

زينة‌الاوراق

اي ز نـام تو زينـت اوراق /  وي تو معمتـار اين بلنـد اوراق

هستي و هستي اي وهستي ده /  بزم جان را چـراغ هستي نه

هركجا نشئه‌ي وجودي هست/ هرچه را بودي و نمودي هست

با وجـودت وجتود او معتدوم / لاف صاحـب وجوديش معلـوم

احـد واجب‌الـوجود تويي / آن وجودي كه هسـت و بود تويـي

صحيفه‌ اخلاص

لك‌الحمـد يا ارحم‌الرّاحمين / نگارنده‌ي آسمـان و زميـن

به الباب معني صحايف طراز / ز ارباب اخلاص ننهفته راز

گل ولاله پيوندبستان صبح/صفابخش صحن خيابان صبح

فـرازنده‌ي صحـن زنگـارفام  /  برآرنده‌ي آسمـاني خيـام

منظره‌ي رياحين و ورد

رياحين كه دل را ز تو برده اند/ گياهي دو سه خشك و پژمرده‌اند

فروع‌اند اين‌ها و اصل است خاك / بكن دل ز نقش فروعات پاك

بشـو خاك چـون شد لقب خاكيـت /  كه زآلودگي به بود پاكيـت

همي خاك مي‌شو به راه كسان/كز ايشان رسد فيض ني از خسان

كه تا جسم هركس نگرديد خاك /  نگـرديد زآلودگي جمـله پاك

طريقـي فراپيش‌گيـر و رهـي / همـي رو كه از قيـد هستـي رهي

خلاصي اگر خواهي از كش‌مكش/ يكي پاي در دامن خويش كش

بكن دل زناپاك و روكن به دوست/كه هر چيز راجمله مرجع بدوست

 

سلامان و ابسال

اي گرفتار غمت هر جا دلي است /  بنده‌ي عشق تو هرجا مقبلـي است

دل به اندوهت گرفتار است و بس / مقبلان را عشق تو كار است و بس

دل كه نبود از غمت مست و خراب / سنگ از او صد بار بهتر در حساب

حسـن تو پيـرايه‌بخش آب و گل /  عشق تو سـرمايه‌بخـش آب و گل

عقـل و هوش عاشقـان يغمـاي تو  /  در دل اهـل صفـا سـوداي تو

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص397 تا 418)

اهلي شيرازي

اهلي شيرازي (م942هـ.) از او دو مثنوي باقي مانده است. سحر حلال A و F / شمع و پروانه B

سحر حلال

سه صنعت مهم در اين مثنوي است: ذوقافيتين، ذوبحرين و جناس

مثنوي سحر حلال با اين ابيات شروع مي ‌شود :

اي همه عالم بر تو بي‌شكوه / رفعت خاك در تو بيش كوه

نام تو زان بر سر ديـوان بود /  كاتش بال و پر ديـوان بود

شد به تو دفترِ جان، نامزد /  نام تو خود سكـه‌ي آن نام زد

شمع و پروانه

ابيات آغازين اين مثنوي چنين است:

به نام آن كه مـا را از عنـايت /  دهد پـروانه‌ي شمع هـدايت

رگ جان را دهد چون شمع روشن/ غذاي زندگي از پهلوي تن

دليل و ره نمـاي مقبلان است / چراغ خاطر روشـن دلان است

اين دو مثنوي در ديوان اهلي شيرازي موجود است و در سال 1344 هـ . شـ . در تهران به تصحيح حامد ربّاني به چاپ رسيده است.

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص 160)

شيخ‌محسن فاني كشميري

مثنوي‌هاي وي عبارت‌اند از:

مصدرالآثار A/ راز و نيازB/ مي‌خانهE

 

مصدرالآثار

اي تو  سـزاوار  منـاجات مـا  /  قفل‌گشـاي در حاجات  ما

ما همـه موجـود ز بود توايم  /   ما همه پيـدا ز نمود  توايـم

جزتوكه آورد برون گل زخاك/ جزتو كه زد پيرهن غنچه چاك

آينه از روي كه شـد رونما  /  شانه ز گيسـوي كه شد موگشـا

جعدشب ازسلسله‌ي موي كيست/ ماه نو ازجنبش ابروي كيست

راز و نياز / ناز و نياز

قبولش چون كنند اين شعر‌فهمان/ شود مشهور درايران و توران

در اندك مـدّتي از سرمه‌ي آن /  كند روشن سواد خود صفـاهان

به صائب هم دعـاي من رساند /  كه قدر اين دعا او نيـك داند

نمي‌آيد جز اين از من دعايش / كه دست اهل معنـي بود جايش

مي‌خانه

چرا نشكـند دل ز باد خزان / در اين فصل گل مي‌كند زعفران

درختان رسيدند درباغ مست/ چونرگس همه جام زرّين به دست

رخ شاهـدان چمـن گشت زرد / كه باد خـزان مي‌كشد آه سـرد

چرا مي‌كشد بلبل ازباغ رخت/ كم ازبرگ گل نيست برگ درخت

چنان كرده رنگيـن چمن را خزان / چراغان روز است كار خـزان

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص442 تا 444)

وحشي بافقي

مثنوي‌هاي او عبارت‌اند از:

خلد برين A/ ناظر و منظور B/ فرهاد و شيرين B

خلد برين

خامـه  برآورد  صـداي حريـر /  بلبلي از خلـد برين زد  صفيـر

خلدبرين ساحت اين گلشن است/خامه دراو بلبل دستان زن است

بلبـل  اين  باغ ،  پرآواز  باد  /  دم  به دمش زمـزمه‌اي تازه  باد

طرفه رياضي‌است كه تا رست‌خيز /  سبزه ي او را نبود برگ ريز

ز آب خضـر سر زده گل‌ها در او /  غنچـه‌گشا باد مسيحـا در او

ناظر و منظور

زهي نام تو سر ديوان هستي / ترا بر جمله هستي پيش‌دستي

زكان صنع كردي گوهري ساز/ وزان گوهر محيط هستي آغاز

به سويش ديده‌ي قدرت گشـادي / بناي آفرينش زو نهـادي

از او دُردي و صافي ساز كردي / زمين و آسمـان آغاز كـردي

 

فرهاد و شيرين

1070 بيت فرهاد و شيرين را وحشي، و دو قرن و نيم بعد 1251 بيت آن را وصال شيرازي و بعد از او هم 304 بيت آن را صابر شيرازي سروده‌اند

حكايت :

به مجنـون گفت روزي عيب‌جويي  /   كه پيـدا كن به از ليلي نگـويي

كه ليلي گرچه درچشم تو حوري است / به هرجزوي زحسن او قصوري است

زحرف عيب جو مجنـون برآشفت  /  در آن آشفتگي خندان شد و گفـت

اگر در ديده‌ي مجنون نشيني/ به غير از خوبي ليلي نبيني

ابيات آغازين اين منظومه بسيار موثّر و از شهرت فراوان برخوردار است:

الاهي سينـه‌اي ده آتش‌افـروز / در آن سينه دلي وآن دل همـه سوز

هرآن دل را كه سوزي نيست دل نيست/دل افسرده غيرازآب وگل نيست

دلـم پرشعـله گردان سينـه پر دود /  زبانـم كـن  به گفتـن آتش‌آلود

كرامـت كن درونـي دردپرور /  دلـي در وي بـرون درد و درون درد

به سوزي ده كلامـم  را روايي  /  كز آن گرمـي ، كند آتش گـدايي

دلـم را  داغ عشقـي بر جبيـن نه  /  زبانـم  را  بيـاني  آتشيـن ده

سخـن كز سـوز دل تابـي  ندارد  /  چكـد گر آب از او آبـي  ندارد

دلي افسـرده دارم سخـت بي‌نور /  چراغـي زو به غايـت روشني دور

بـده  گـرمي  دل  افسـرده‌ام را  /  فـروزان كن چـراغ مـرده ام  را

نـدارد  راه  فكـرم  روشنـايي /  ز  لطفـت  پرتـوي  دارم  گـدايي

اگر لطـف تو نبـود پرتوانـداز  /  كجـا فكر و كجـا گنجينـه‌ي  راز

ز گنـج راز در  هر كنـج سينـه  /  نهـاده  خـازن تو  صـد  دفينـه

ولي لطف تو گر نبود به صد رنج / پشيزي كس نيابد زآن همه گنج

چو در هر كنج صد گنجينه داري  /  نمي‌خواهـم كه نوميدم گذاري

به  راه  اين اميـد پيچ در پيچ  /  مرا لطـف تو  مي‌بايد  دگر هيـچ

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص603 تا 607)

هلالي جغتايي

مثنوي‌هاي او عبارت‌اند از:

صفات‌العاشقين B/ ليلي و مجنون C/ شاه و درويش، شاه و گدا D

صفات‌العاشقين

خـداوندا دري از غيب بگشاي /  جمال شاهـد لاريب بنماي

به حمد خويش گويا كن زبانم / پر از شهد شهادت كن دهانم

كلامي بردلم خوان از ره گوش/كه چون آيد درون بيرون رود هوش

ليلي و مجنون

اي حسـن تو  از صفـات بيرون /  در عشق تو كائنـات  مجنون

شاه و درويش / شاه و گدا

اي وجود تو اصل هر موجود / هستي و بوده اي و خواهي بود

صانع هر بلند وپست تويي / همه هيچ اند هر چه هست تويي

نقش‌بنـد  صحيـفه‌ي  ازلي  /  يا  وجـود  قـديم  لـم يزلي

مناقب اميرالمؤمنين(ع):

درّدرياي سرمد است علي/جانشين محمد است علي

اسـدالله سـرور غالب  /  شاه مـردان علـي ابوطالب

هركه با شيرحق زند پنجه/ پنجه‌ي خويشتن كندرنجه

ساقي شيرگير سرمستان / زير دستش همه زبردستان

دركف انگشت او كليدي بود/ درخيبر به آن كليد گشود

وزسر ذوالفقار آن فيّاض/ رشته‌ي كفر را شده مقراض

زيب اين گلشن ازجمال علي است/گل اين باغ رنگ آل علي است

همه سرها فداي او بادا / همه شاهان گداي او بادا

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص624 تا 628)

بي‌دل

مثنوي‌هاي عبدالقادر بي‌دل، عظيم‌آبادي عبارت‌اند از:

طلسم حيرت B/ طور معرفت،گل‌گشت حقيقتB/ عرفان D/ محيط اعظم E

طلسم حيرت

به نام آن كه دل كاشانه‌ي اوست / نفس گرد متاع خانه‌ي اوست

سراغش جاي ديگر رو ندارد /  برون از خويش جست وجـو ندارد

طور معرفت / گل‌گشت حقيقت

طپش فرسود شوق ناله تمثال / ز تحريك نفس وامي‌كند بال

كه خاموشي نواساز است امروز / غبار سرمه‌ آواز است امـروز

ز«طور معرفت» معني سرايم/ به چندين كوه مي‌نازد صدايم

ز «گل‌گشت حقيقت» تر زبانم / به صد منقار مي‌بالد بيـانم

عرفان

عشق ازمشت خاك آدم ريخت/آن قدرخون‌كه رنگ عالم ريخت

چيسـت آدم تجلّـي ادراك /  يعني آن فهـم معنـي لولاك

احـديت  بنـاي  محكـم  او  /  الْـف افتـاده علّـتِ دم  او

دل او مغز اول و انجام / كه در او وحد و وحدت است تمام

محيط اعظم

خرد را كشم در نـم بي‌هشي / سخن را دهم غـوطه در خامشي

ببندم لب از گفت وگوي دويي / برون تازم از رنگ و بوي دويي

كنم صاف اسرار وحدت به جام / همه نشئه‌اي مي‌شوم  والسلام

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص179 تا 185)

فيضي فياضي

خمسه ابوالفيض‌بن مبارك دكني متخلّص به فيضي عبارت‌اند از :

مركز ادوار A/ سليمان و بلقيسB/ نَل و دَمن ‍C/ هفت‌كشور D/ اكبرنامه E

مثنوي‌هاي ديگر وي : فتح‌نامه گجرات E/ رتن و پدم / زليخا

مركز ادوار / مرآة‌القلوب

بسـم الله الرحمـن الرحيـم /  گنـج ازل راست طلسم قـديم

گنـج ازل چيست كلام خـدا /  مهـر  ابد كـرده به  نام خـدا

نقد دوكون است دراين مايه درج/ چار كتاب است دراين آيه درج

گنـج شناسنـده‌ي گنجينه سنـج  /   از اثر بـوي برد پي  به گنـج

هان منشين يك نفس ازجست‌و‌جوي/ بوكه توهم يابي ازاين گنج بوي

سليمان و بلقيس

الاهي پرده‌ي تقديس بگشاي/ سليمان مرا بلقيس بنماي

دل مـن با بتان آذري چنـد /  سليماني گرفتـار پري چند

چنانم از بلنـدي در ده آواز / كه آيد هدهد شوقـم به پرواز

گره شد هفت‌دريا درگلويم/گشايش نيست ممكن تانگويم

وگررفتم كه بگـذارم مقابل / شكاف خـانه را با روزن دل

نل و دمن

اي در تك و  پـوي تـو ز آغاز /  عنقـاي نظر بلنـد  پـرواز

فكر تو به دل، خيال بگداخت / اوج تو ز مرغ، بال بگداخت

دانا كه سخن به كنه او بست / بر كنگره، شعله، تار مو بست

اين ره كه حريف او قدم نيست / در نيروي تارك قلم نيست

اين مرحله گرچه دل‌نشين است/ هش‌داركه بادش‌آتشين است

فتح نامه گجرات

همان دم اهالي و حكّام شهر / كه در شهر بودند مشهور دهر

همه‌كرده آويزه‌ي دست خويش/ كليد درگنج شاهان به پيش

رسيدنـد از سـر قـدم ساختـه  /  ز شـادي سراپاي نشناختـه

سر خـود نهـادند بر پاي شـاه / كه ماييم سر تا قدم در گنـاه

زعمري كه نگذشته دربندگي /  به صد گونه داريم شرمندگي

رسيديم در خدمتت بنده‌وار  /  بجز بندگي ، بندگان را چه كار

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص461 تا 467)

غزّالي مشهدي

مثنوي‌هاي او عبارت‌اند از:

نقش بديعA/ مرآة‌الصّفات A/ مشهد انوار A/ عاشق  معشوق B

نقش بديع

از پـس اين پـرده‌ي سيمـابگون /  آن چه نبـاست نيامـد  برون

هرسرمويي كه دراين رشته است/ ازسريك رشته جداگشته است

تانشوي خوارمشو خودپرست/هست به صدخوبي ما هركه هست

پاي عزيزان ز سر مـا به است /  عيب كسان از هنـر ما به است

بي‌هنري زان شده‌اي عيب‌جوي /  بي‌هنـر البتـه بود عيب‌گوي

خاك دل آن روز كه مي‌بيختند / رشحه‌اي از عشق برآن بيختند

دل كه به آن رشحه غم‌اندود شد / بود كبابي كه نمك‌سـود شد

ديده‌ي‌عاشق چودهدخون ناب/ هست همان‌خون كه‌چكد ازكباب

بي اثر مهرچه آب وچه گل/ بي‌نمك عشق چه سنگ و چه دل

قلب سيه چند زني بر محـك /  سنگ بود دل چو ندارد نمـك

 

بيت آغازين بديع:

بسـم الله‌الرحمـن‌الرحيـم / نقـش بديع است ز كلك قديـم

مرآة‌ الصّفات

آن كه قضاپيش‌روتير اوست/ قاف قدر حلقه‌ي زه‌گيراوست

تاج ده تـارك روييـن تنان / سرشكـن گبـر قوي گـرد نان

شاه فلك مسند خورشيد رخش/ ملك ستاننده‌ و اقليم بخش

گر بكشد تيغ جهان سوز را / قطع كند سلك شب و روز را

ور نخـورد مهـر وي از جام او /  تيغ شود موي بر انـدام او

سوي فلك گرفكند چشم كين/آب شودچرخ و رود در زمين

راي وي ازعقل جوان، پيرتر/ بخت وي ازصبح، جهان‌گيرتر

ابر حيـا كان كـرم بحر جود / تازه گل گلشـن چرخ كبـود

خسرو عادل دل جمشيد راي / اكبر غازي شه گيتي گشاي

باد در ايـن سقف برانگيختـه /  تا به ابد ريختـه و بيختـه

گرد فنا بيختـه بر دشمنش / نقـد بقا ريخته در دامنش

مشهد انوار

پاكي دامان خودآن كس كه جست/دامن ازاين خاك به هفت آب شست

آن كـه در اين لوث نيـاورد تاب /  ني كه به هفت آب به هفتـاد آب

ترسـم از اين گنبـد گرمابه‌گـون /  از حدث خود  جنـب آبي  برون

خيـز غـزالي و  قلـم تيـز كن  /  بحـر سخـن را  گهـرانگيـز كن

پايه ي معنـي به ثريـا رسـان /  كوكبـه‌ي شعـر به شعـرا رسـان

هسـت جهـان‌گيرتر از مهـر و ماه / تيـغ زبان من و شمشيـر شاه

تا سخني سوي لب از جان رسد / جان به لب مرد سخـن‌دان رسد

بس كه شدند از تو ضعيفـان دلير / گشت صف مورچه زنجيـر شير

عاشق و معشوق

دو آيينه است صنـع كبريا را / كه اندر وي توان ديدن خدا را

يكي آمـد جمـال بي نظيـران /  يكي ديگـر دل پرنور پيـران

مراهست ازجوانان سينه‌اي ريش/ همي‌خواهم زپيران قسمت خويش

(منظومه های فارسی- دکتر محمدعلی خزانه دارلو – انتشارات روزنه- چاپ اول : زمستان 1375 ص436 تا 438)

ميرزامحمدصادق نامي اصفهاني